- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح امام جعفر صادق علیه السلام
دل آرامی که گر از دل برآید بر زبان نامش به جسم مرده بخشد جان حدیث لعل بستانش دلیل عید مشتاقان مه روی دل افروزش بدیل شام مهجوران سر زلف سیه فامش هلال ماه نیکـویی؛ خـم ابروی دلجویش کـمال بدر دلجـویی مه روی دل آرامش به چشم جان جمال یوسف صدیق دیدارش به گوش دل کلام عیسی جان بخش پیغامش هلالی گشته تیر قامتم از بـدر سیـمایش طلایی گشته رنگ عارضم از سیم اندامش مهی کز آستین ریزد هزاران ماه و خورشیدش شبی کز آستان خیزد دو صد کیوان به همراهش کمال قدرت داور، جـمال شرع پیـغـمبر جلال مذهب جعفـر ز استحکام احکامش به خاتم سرّما اوحی هویدا شد زتاییدش به آدم عَلَّمُ الاسما رسید از وحی و الهامش صحایف از الف تا یا همه اوصاف اجلالش زبان ماسوی گویا همه در وصف اکرامش ز آدم تا به خـاتم، انـبـیا در بند ایـمانـش زاول تا به آخـر اولـیا در قـید اسلامـش فلک با اینهمه رفعت غبار خاک درگاهش ملک با آنهمه شوکت غلام خیل خدّامش زفرش بارگاهش عرش اعظم برده تا بوئی چو کرسی کرده تعظیمی به خاک از بهر اعظامش تراب تربتش خاکی که بوی مشک آثارش فروغ مرقدش نوری که انوار است اجرامش چو خـتم الانبیا دل مهـبط آیـات قـرآنـش چو شاه اولیا جان مرکز اسرار اعلامش اگر در عرصۀ محشر از او اسمی برد شیطان خـدای عـالم و آدم ببـخـشد جـمله آثامش شکیب از جان بود شایق به مدح حضرت صادق بدین فن گر شود فائق برآید بی سخن کامش
: امتیاز
|
مدح امام جعفر صادق علیه السلام
جادۀ حـیـرت بسی پُـر پـیچ بود لطف ساقی بود و باقی هیچ بود مـکــه زیـر سـایـۀ خـنّـاس بـود شیـعـه در بـنـد بـنـی عـباس بود حضرت صادق اگر ساقـی نبود یک نشان از شیعه گی باقی نبود فـقـه، شمشیـر امام صادق است هر که بی شمشیر شد نالایق است فای فیض و قاف قرب و های هو مـیدهـد بـر اهـل تـقـوی آبــرو ساقی امشب باده در دف میکند هـستی ما را مـضاعـف میکـند بــادۀ مـا بــادۀ انـگــور نـیـسـت شـهـد ما در لانۀ زنـبـور نیست بـادۀ ما شهد عـلـم احـمدی است حضرت صادق سقا سرمدی است
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام صادق علیه السلام
چون از افـق برآید انـوار صبح صادق در پاى سبزه بنـشین با هـمدمى موافـق شد مـوسم بهاران پُـر لاله كـوهـساران بستان پُر از ریاحین صحرا پُر از شقایق بلبل كه در غـم گـل مى كرد بى قرارى شكر خدا كه معـشوق آمد به كام عاشق یك سو نشسته خسرو در بزمگاه شیرین یك سو نهاده عُـذرا سر در كـنار وامق ابـر بهـار گـسترد دیـباى سبـز در بـاغ باد از شكـوفـه افكـند بر روى آب قایق بر آستان معـشوق تسلیـم شو كه آن جا صاحب دلان نهـادنـد پـا بر سر عـلایق زد بلبل سحرخـیـز فـریاد شور انگـیـز كاى مست خواب غفلت و اى بندۀ منافق شد وقت آن كه خوانند حمد و ثناى معبود شد گـاه آن كه نالـند در پـیـشگاه خـالق از بـوستان احمد بگـذر كه بلبـل آن جا بر شاخ گل سراید وصف جمال صادق نـور جـمال صادق چون از افـق برآمد شد صبح عالم آراش بر شام تـیره فایق از شرق و غرب بگذشت نور فضایل او چون آفتاب علمش طالع شد از مشارق تن پیكـر فـضایل، جـان گـوهـر معـانى دل منـبـع عـنایـات رخ مطلـع شـوارق همچون صدف ز دریا دُرهاى حكمت اندوخت چون گوهر وجودش شایسته بود و لایق بر پـایـۀ كـمـالش محـكم اساس توحـیـد از پـرتـو جـمـالـش روشن دل خـلایـق خورشید برج ایمان، شمشاد باغ امكان گـنجـینۀ كـمالات، سرچـشـمـۀ حـقـایـق هـادى شوند یكـسر گر لحظه اى بـتـابـد نـور هـدایـت او بـر جـسـم هـاى عـایـق بر لوح سیـنـۀ اوست آیـات حق هـویـدا وه! وه! عجب سوادى است با اصل خود مطابق افكـار تابـنـاكـش روشن تر از كـواكب انـدیشه هاى پـاكش خـرّم تر از حـدایـق آییـن جعـفـرى را بگـزین كه دردمندان درمان خویش جویند از این طبیب حاذق شاها « رسا» ندارد جـز اشتـیـاق رویت بنماى رخ كه خلقى است بر دیدن تو شایق در عرصه قیامت دست از تو برنداریم كاندر شفاعت توست ما را رجاى واثق
: امتیاز
|
مدح امام جعفر صادق علیه السلام
خوش آن زمانه که تو صبح صادقش بودی نـگــاهـبــان نــگــاه دقــایــقــش بــودی خوش آن هوا که حضور تو را تنفّس کرد به آن دهان که تو تسبیح ناطقـش بودی خوش آن زمین که عبور تو را به بوسه نشست تـویی که رازگـشـای حـقـایـقـش بـودی خوش آن قلم که به شاگردی تو قد خم کرد تویی که جـوهرۀ عشق خـالـقـش بودی خوشا شهادت سرخی که چشم در راهش خوشا سـلالـۀ سبـزی که لایـقـش بودی هنوز شش گل ازین باغ مانده تا نرگس گـل شـشـم گـل پرپـر شـقـایـقـش بودی هنوز روشنی مذهب از درخشش توست که آفـتاب پس از صبح صادقـش بودی
: امتیاز
|
مدح امام جعفر صادق علیه السلام
سلام ای گـل خاتم الـمـرسلـین مصفـا شده از تو عـرش برین بهـشـت خــدا جـلــوۀ روی تـو شـب عـارفـان چـلـۀ مـوی تـو شكـفـتـه ز چشمت گـل رازقی ولای تـو سـرلـوحـۀ عـاشـقـی شبـسـتـان قـلب تو خُـلـد بـرین رواق نـگـاه تو حـشـر آفـریـن مسیحـای صدهـا مسیـحا تویی چـراغ شب تـار مـوسی تـویی به گـرد سرت ای مه دلـنـشین پرد روز و شب روح روح الامین شكافـد به اعجـاز تو رود نیـل دهـد آب پای تو صد سلـسبـیل چه شعری؟ چه مدحی بخوانم؟ بگو كه بـا آن نـریــزد مــرا آبــرو نوشتم كه چون جزر و مد همچو موج بگویم ز اوصاف تو فوج فوج تو بر كـشـتی عـلـمها لـنـگری ز هر راستگو در دو عالم سری تو ممدوح بارانی از جنس نور زلالی چنان چشمهای در بلور تو ترتیل احساسی از لحن عشق تو دیباچۀ یاسی از صحن عشق چنان شمعـم از نور تو نـاطـقم قـبـولم کـنی عـاشـقـی صـادقـم كـبـوتـر شدم تا زنـم بـال و پر شـبـی كه شدم با دلم هـمـسفـر شكـفـتم ز آهت كه دركـم كـنی كمی مرز احـساس را كم كنی تو تصویر دردی به قاب سكوت كه از داغ تو رفته تاب سكوت الا ای گـل گــلـشـن عـالـمـیـن تو را میشناسم به عشق حسین شنیدم كه در شور و شین بودهای عـزادار جدّت حـسین بـودهای تو گفتی به عشاق خود تا خداست كه قبر حسیـنی قـلوب شماست من از نسل خـونم دوایـم تویی بـقـیعـم تـویی، كـربـلایـم تویی دل از دست دادم كه مستت شوم گـدا زادهای پـیـش دستت شوم مرا حكم شب سـوزیم میدهند در خـانـهات روزیـم میدهـنـد چه خوبست من را هلاكم كنند حـوالـی كـوی تو خـاكـم كنـنـد بقـیـع تو از كعـبـه پر شـورتر حریمت كمی از جـنان دورتر
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام جعفر صادق علیه السلام
ای صداقت سجده آورده به خاک پای تو صدق در گفتار و در کردار و در سیمای تو فضل و دانش ذرهای در پیش خورشید کمال عقل و ایمان سایهای از قامت رعنای تو هرچه گیرد اوج فضل و دانش و علم و کمال کرسی تـدریس باشد تا قـیـامت جای تو کوه طاعت بی ولایت کمتر است از پّرِ کاه نامۀ اعمال مردود است، بی امضای تو فضل و توحید و کمال و منطق و علم و اصول زندهتر هر روز از گفتار روحافـزای تو هست چون ذات خـداوند تعـالی بیمثـل در کـمـال بـنـدگـی شخـصیت والای تو کعبۀ جان هستی و پیـراهن انـوار حـق چون لباس کعبه زیبد بر قـد و بالای تو بو بصیر و جابر و حمران و هارون و هشام قطرههای کوچکی هستند در دریـای تو با وجود آن که چون خورشید میتابی به دل همچنان مجـهـول مانده قـدر نـاپیدای تو آید از هـارون مکّیِ تو اعـجـاز خـلـیـل ای خـلـیـل الله از آغـاز، رهـپـیـمـای تو تا قیامت هر چه گل میروید از بستان وحی بر روی هر برگ آن نقشی است از سیمای تو چشمۀ عرفان تویی، عرفان ز فیضت چشمهای معنی ایمان تویی، ایـمان بوَد معـنای تو مهر هر پروندۀ طاعت همان مُهر شماست حقپرستی بتپرستی میشود منهای تو آفرینش تشنۀ عـلم است و میبـینم مـدام کوثر دانش سرازیر است از صهبای تو نخل سبز نهضت سرخ حسینی میوه داد از زلال دانـش و از منـطـق گـویـای تو در عبادت، در تضرع، در مناجات و دعا لحظهها بودند هر شب لیـلة الاحـیای تو با چه جرأت دوزخیها در سرایت ریختند ای دل اهــل تــولا جـنـة الــمــاوای تـو دست بسته، سر برهنه، جسم خسته، لب خموش ریخت بین ره عرق از طلعت زیبای تو با وجود آنکه عـمری سوختی و ساختی آب شد از آتـش زهـر ستـم اعـضای تو مرغ شب مینالد و میگوید از سوز جگر: حیف مولا عاقـبت خـاموش شد آوای تو کاش یک شب در دل تاریک شبهای بقیع مینهـادم رو به روی تـربت تـنهـای تو مـاه شـوال الـمـکـرم را محـرم کـردهای ای مدینه کـربـلا در ماتم عـظـمـای تو! آسمان هنگام دفن پیکرت با گریه گـفت ای چراغ عرشیان در خاک نَبوَد جای تو سوز تو از نظم میثم سر کشد بر آسمان قـبر تـو یـادآور غمهای جانـفـرسای تـو
: امتیاز
|
مدح امام صادق علیه السلام
آنان كه شـكـوه در حـقـایـق دیـدند گل را ورقی ز حُسن خالق دیـدند پُـر نــورتـریـن سـتــارۀ دنـیــا را در آیـــنــۀ امــام صــادق دیــدنــد ****************** جهـل بشر از دانش تو كـاسته شد آئـیـنـه عـلـم از تـو پـیـراسـتـه شد از گلشن وحی بس كه گُل پاشیدی گـل زار عـلـوم از تـو آراستـه شد ****************** خواهی به حضور دوست لایق باشیم باید که به راه عشق عـاشق باشیم بـا پــیــروی از راه امـام صــادق ای شیـعـه بیا مُحـب صادق بـاشیم
: امتیاز
|
مدح امام صادق علیه السلام
ای روح صـداقـت از دم تو ای گـوهـر عـلـم از یَــمِ تـو زیـبـنـدۀ تو است نام صادق الحـق که تویی امام صـادق بر هر سخـنت ارادتِ عِـلـم در هر نَفَـست ولادتِ عِـلـم مـیــلاد تو ای ولـی سـرمـد شــد روز ولادت مــحــمــد در هــفــدهــم ربـیــع الاول شد نور تو بر زمین محوّل از صبـح ازل امـام عـلـمـی تـا شـامِ ابــد تـمـام عـلـمــی دانش ز دمِ تو راست قامت اسـتـاد عــلــوم تـا قـیــامـت قـرآن به دم تـو خـو گرفـته ایـمـان ز تـو آبـرو گـرفـتـه با نطـق تو زنـده تا قـیـامت تـوحـیـد و نـبـوّت و امامت ای دَر دهـنـت زبـان قـرآن قرآن همه جان تو جان قرآن روید چو به بوستان شقـایق از لـعـل لـبـت دُرّ حــقـایـق وصف تو هماره بر لب ماست راه و روش تو مکتب ماست با تو هـمه جا مدینـۀ ماست این پندِ تو نقش سیـنۀ ماست هرکه شمرد سبک صلاتش فــردا نَــبُــوَد ره نـجــاتـش دور است ز خط طاعت ما بـر او نـرسـد شـفـاعـت مـا تـو مـخـزن عـلـم کـبـریایی تو وارث خـتـم الأ نـبـیـایـی حق را نفس تو نوشخند است مؤمن به دمت نیازمند است قــرآن کـه دُر کـلام سـفـتـه با نطق تو حرف خویش گفته هـر آیـه کـه جـبـرئـیـل آرد بی نـطـق شـمـا زبان ندارد او راه و شما چـراغ راهـید ناگـفـتـه و گـفـته را گواهـید تـو بـر تـن پـاک عـلم جانی اسـتـاد مــفـضّـل و ابــانــی دانـشگـه نـور حق؛ پـیـامت صدها چو زُراره و هشامت دارنـد جـهـانـیـان بصیـرت از مؤمن طاق و بو بصیرت ای زنــدگـیــم هــدایـت تــو دیـن و دل مـن ولایـت تــو مـهـر تـو هـمـه عـقـیـدۀ من مـشـی تـو مـرام و ایـدۀ من روزی که گل مرا سرشتـند بر لـوح دلـم خـطی نوشتـند این خط نوشته را بخـوانـید مـن جـعـفـریـم همه بـدانـیـد دلـبـاخــتـه ای ز اهـل بـیـتـم خـاک ره عـبـدی و کـمـیـتم فــــریـــاد دوازده امـــامـــم نور است به هر دلی کلامم باشد که به خـاک پـای میثم « مـیـثم» بـشـود فـدای مـیـثم
: امتیاز
|
مدح امام صادق علیه السلام
ای عــلــم خـدا در نـفـس روح فـزایـت ای بوسه زده صدق به خاک کف پایت آغــوش خـدا بـاز بـه هـنـگـام دعـایـت لبریـز شـده ظـرف زمان هـا ز ثـنـایت عـالـم هـمـه لـبتـشـنه؛ تو دریای علومی استـاد کــلــیـم الله و عـیــسـای عــلـومــی تو نخل علوم استـی و دانـش رطـب تو آیــات خـــدا شـیـفــتــۀ لـعــل لــب تــو خـورشید چراغـی است به بزم ادب تو تا هست شب و روز بوَد روز و شب تو عـلـم است یـکـی لالـه ز بُـستـان وسیعت تـا حـشـر، اسـاتــیـد جـهـانـنـد مــطـیعـت دریای کـمالات، یکی جرعـه ز جـامت توحـیـد زده بوسه به لب هـای هـشامت آیــات خـــدا دانـــۀ مـــرغ لـب بــامـت جبریل امین مست ز صهـبـای کـلامت تـو شـعـلـۀ روشـنـگـر مـصـبـاح هُـدایـی تـو نـخـل شـکـوفــا شــدۀ خـون خــدایـی عترت به تو می بالد و قرآن به تو نازد نازند به ایمان همـه، ایـمـان به تو نازد علم و ادب و حکمت و عرفان به تو نازد والله قــســم، داور مـنّـان بـه تــو نــازد تو عـلـمـی و انـصـار تـو دور تو رواقـت در هـر دو جهـان طاق بوَد مـؤمنِ طاقـت بیمهر تـو بـر نخل ولایت ثمری نیست بی نطق تو از خون شهیدان اثری نیست بی نور تو بر گمشدگان راهبری نیست غیر از سر کوی تو به عالم خبری نیست از شـدّت ایـمـان به تو بـودش چو تـوسّل شـد آتـش سـوزنـده به هـارون درت گـل رخسار تو خورشید دل اهل یقـین است وصف تـو به پیشانـی قـرآن مبین است اخـبار و روایات تو سرمایـۀ دین است گلخانۀ فـقـه تو سـماوات و زمیـن است استاد چـو حـمـران تـو دیـدنـد، نـدیــدنــد چـون جـابـر حـیـان تو دیـدنـد، نـدیــدنــد پـرواز دعـا بـسـتـه بـه آئـیـن تـو بـاشـد شیـریـنـی جـان از لب شـیرین تو باشد جـبـریـل امیـن بـنـدۀ تـمـکـیـن تو بـاشد آئـیــن مــن آیـیــنــۀ آئــیــن تـو بــاشــد جـز مذهب حـق تو، به قـرآن، به پـیـمبر لا مـذهــبـیِ مـحـض بـوَد مـذهـب دیـگـر قـرآن همـه رازی که بوَد؛ زیـر زبانت آیــات خـــدا ریـخــتـه از دُرج دهـانـت سوگند به قـرآن همه وحی است بیـانت مهمان بـه سر سفـرۀ عـلم است جهانت نـه شـافـعـی و مـالـکـی و حـنـبـلـیام من والله قــســـم پـــیـــرو آل عـــلـــیام مــن حکمت شده لطف و کرم حضرت صادق دانـشگــه قــرآن، حـرم حضرت صادق جاری است مسیحا ز دَمِ حضرت صادق علم است بـه ظـلِّ علـم حضرت صادق عـلـمش همه نـور است به طـور دلِ آگاه نـوری اسـت کـه فـرمـوده خدا یـقـذفه الله اولاد پـیـمـبــر همـه نورنـد کــه نورنـد یک سلسله زین طایفه دورند که دورند اینـان بـه دو دنیا همه کورند که کورند پامال صف حشر چو مورند که مورند هـفـتـاد و دو فـرقـه که هـلاکـند، هلاکـند یک فـرقـه فـقـط اهل نـجـاتـنـد که پاکـنـد تا چند به این سوی و به آن سو نگرانید قـرآن بـگـشـایـیــد و بخوانیـد، بخوانیـد خـود را همـه بـر آل محـمـد برسـانـیـد آن فـرقـه کـه از اهـل نجـاتـنـد، بدانـیـد والله قــســـم ذریّـــۀ پـــاک رســـولـــنـــد نـسـل عـلـی و حضرت زهـرای بـتـولـند والله بـوَد راه خــدا، عــتــرت و قــرآن پـیـغـمـبـر ما داده نـدا عـتـرت و قـرآن بنوشتـه به خـون شهـدا عتـرت و قرآن یک لحظه ز هم نیست جدا عترت و قرآن میثم درِ این خانه نجات است نجات است خاک درشان خوبتر از آب حیـات است
: امتیاز
|
توسل به امام صادق علیه السلام
کسی با روح من آمیخت در طوفان دلتنگی مرا در حسرتی پیچید در کوران دلتنگی تمام آنچه با خود داشتم با خود از اینجا برد و اشکم روی دستم ماند بر دامان دلتنگی دلم سیر است از این دست شادی ها، شبی ایکاش به پای سفرۀ غم می شدم مهمان دلتنگی دلم شد بیت الاحزانی، همه اشک و همه اندوه بقیعی تازه شد دل، این غریبستان دلتنگی در این حال و هوا همراه با اندوه شیرینت طراوت می دهد جان مرا باران دلتنگی صدایم کن، وگرنه در سکوتی گنگ می پوسم رهایم کن رهایم کن، ازین زندان دلتنگی در این فصل پریشانی، نگاهت را مگیر از من کنون من ماندم و یک روح سرگردان دلتنگی سلام ای غربت معصوم ای روح سترگ عشق درود ای بهترین آغاز بر پایان دلتـنگی تمام شعر من اندوه شد ای عاشق صادق مگر از خاطراتت پر شده دیوان دلتنگی
: امتیاز
|
مدح امام صادق علیه السلام
در مطلع شعـر تو نچـرخـانده زبـان را لطف تو گرفت از من بیچـاره امان را شد دشمن تو مـعـتـرف انگـار خـداونـد در گوش تو گـفته همه اسرار جهان را بـا رایـحــۀ خـطّـۀ سـرسـبــز عـبــایـت کـوتـاه کـن از باغ دلـم؛ دست خزان را بـا امـر تـو هـر چـنـد در آتـش نـدویـدم هر چند فـدای تو نکردم سر و جان را هر چند مرید تو شدن شأن زُراره است ای کاش که این عاشق بی نام و نشان را بـگـذار که تا ظـل بـنـی سـاعـده یکـبـار من جای تو بر دوش کشم کیسۀ نان را ماندم که در خانه ات آن روز چرا سوخت آتـش کـه نـســوزانـد تـن خـادمـتـان را با لحن حجازی شبی از حضرت موعود خواهیم شنید از حرمت صوت اذان را
: امتیاز
|
مدح امام صادق علیه السلام
پیـر بـزرگ طایـفه بود و کریم بود در اعتلای نهضت جدش سهیم بود مسنـد نـشین کـرسی تـدریس علم ها شایستـۀ صفـات حـکـیم وعـلیم بود جن و ملک جمله مریدان مکـتـبش استاد درس حکمت و پند کـلـیم بود بر مردمان تب زدۀ شهر شرجی اش عطر مبارک نفسش چون نسیم بود زحمت کشید و باغ تشیّع شکوفه داد مسئول باغـبـانی باغی عـظـیـم بود قـلبش شبیه شیـشـۀ تنگ بـلـور بود عمری به فکر نان شب هر یتیم بود از ابـتـدای کـودکـیـش تـا دم وفـات نـزدیکـی مـحـلـۀ زهـرا مـقـیـم بود منّت نهاد و آمد و ما پـیـروش شدیم امروز اگر نبود، شرایط وخـیم بود تازه سروده ام غـزل مدحـتـش ولی یـادش مـیان قـافـیه ها از قـدیـم بود
: امتیاز
|
مدح امام صادق علیه السلام
ای ششمین حجّـت پروردگـار مذهب شیعـه ز شما مـانـدگـار شیعه اگر به مذهبش عاشق است به همّت ولی خود صادق است شـرح كـلام حـق به انشای تو اصـول دیـن ردّ قــدم هـای تـو دین به سخن های تو تفسیر شد عـلم همه پیش تو تـحـقـیـر شد فـهـم هـمـه شد سـخـن تازه ات هیچ كسی نیست در اندازه ات حوزه به فـتوای تو تأسیس شد عشق به امضای تو تدریس شد ای مـتـعـصب به مـرام عـلـی هـم تـو مـفــسّـرِ كــلام عــلــی ای حـرم خـاكـی تو عـرش ما قــبــلــۀ تـوحـیــد كــلام شــمـا پـایـه گـذار مـكـتـب حـیــدری شـكـر خـداونـد منـم جـعـفـری ای ضـربــان هــمــهٔ درس هـا حـضـرت اسـتـاد تـصـدّق لـنـا
: امتیاز
|
مدح امام صادق علیه السلام
رسانده ام به حضور تو قلب عاشق را دل رهـا شــده از مـحـنـت خــلایـق را دلـی که پَـر زده تــا آسـتـان احـسـانـت که غـرق نــور اجـابت کـنـی دقایق را بر این کویر ترک خوردهی دلِ خـسته بـبـار جـرعـه ای از کـوثــر حقـایق را مُـریـد صبـح نـگـاه تو می بـرد از یـاد مگر تـرنــم «قال الامـامُ صـادق» را؟ نـگــاه لـطـف تو آقــا به دل بـهــا داده و با رضای تو دارم رضای خـالق را تویی که ضامن صبـح سـعـادتم هستی تویی که روشنـی هـر عـبـادتــم هستی پُـر از شـمـیـم بهـشت است منـبرت آقا بـه بـرکـت نـفــحـات مــعــطــرت آقــا هــنــوز عـطــر مـلـیــح محـمـدی دارد گُـلِ دمـیــده ز لب هـای أطـهـرت آقــا شـبـیـه حـضرت خـاتـم مـدیـنـة العلمی شـنـیــدنـی ست کـرامات محضرت آقا و دیــده ایـم به وقت جـهــاد انــدیـشــه هــزار مـرتـبــه ما فـتــح خـیـبـرت آقا چـهـار هــزار حکـیم و فقیه و دانشمند رهـیـن مـکـتـب انـدیـشـه گـسـتـرت آقا نگــاه روشنت آقــا ستــاره پــرور بود شکـوه بـی بـدل تو زُراره پــرور بـود تو آمدی و جهان غرق در خِرَد می شد دلیل ها همه با عـشـق مـسـتـنـد می شد تو آمدی پر و بالی دهی به دل هـامـان به پای درس تو هفت آسمان رصد می شد خوشا به حال دلی که عـروج را فهمید مسیـر روشـن تو از بهشت رد می شد میـان آن هـمـه شـاگــرد شد سـعـادتمند کسی که مذهب عشق تو را بَلَد می شد نفس زدی و جـهـان را حیات بخشیدی تــجــلـیــات الـهــی الی الابــد می شــد جـهـان نـشـسـتـه سـر سـفـرۀ روایـاتت شهود می چکـد از جـلــوه زار میقاتت ســر ارادت ما و غـبــار صـحـن بقـیع همان حــریـم بهشتی همان بهشت بدیع همان دیــار الـهـی که از نسیم خوشش شده ست شهر مدینه پُـر از شمیم ربیع «و یطعمون علی حبّه ...» نمایان است کرانه های کرامت چه بی کران و وسیع گـدائـی حـرمـت اعــتـبـار هـر عـاشـق امید ماست توسل در این سرای رفیـع چه غـم ز غــربت دنیا و حسرت عقبا نگــاه روشنـتــان تا بـرای ماست شفیع کلید معرفت این جا ارادت و عشق است سـر ارادت مـا و غـبــار صحـن بقـیـع مگیـر از دل من یارب این سعادت را گــدائــی حــرم اهـل بیت عـصـمت را غـبــار مـقــدم تـو عــطــر آشـنــا دارد بــرای دیــده ام اعـجــاز کـیـمـیــا دارد گــدای خانه به دوش تــوأم قـبــولم کن گـدای تو به جز این آستان کجـا دارد؟ دگر چه جای گــلایــه ز فـقـر می ماند کسی که در دو جهان، مهربان! تو را دارد دل شـکـسـتــۀ من حــرف های نـاگفته دل شـکـستــۀ مـن شــوق الـتـجــا دارد کسی که بوده تمام وجـودش از جودت در آستانه ات امشب دو خـط دعا دارد همیشه آرزوی پر زدن به ســوی بقیع همـیـشه حـسـرت دیــدار کـربــلا دارد چه می شــود همۀ عـمــر با شما باشم غبار صحن تو و صحن کــربـلا باشم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام جعفر صادق علیه السلام
از ازل دَرد به پیـمـانۀ خـوبان كـردند دل عاشق شده را كلــبۀ احزان كردند هركسی راكه به عالم سر حشمت خواهی ست لطف كردند و شبی خادم سلطان كردند سفرۀ وسعت صدق تو گشودند به دهر انبیا را ســر احـسان تو مهمان كردند همه آفاق گرفته است به خود رنگ تو را باوجودی كه همه فضل توكتمان كردند در تـو دیـدند مـلائك صفـت خـالـق را علت این است اگر، سجده به انسان كردند بر سر سفـره دونـان نكـشـم مـنّت نان من همانم كه به من لطف فراوان كردند هـشتـمین آیـنۀ وجه خدائی، صد حیف شش جهت ظلم به تو حضرت جانان كردند دل شب بود كه گـنجـینۀ دین را بردند عده ای كفـرصفت، سرقت ایمان كردند پا بـرهـنه عـقـب اسـب دوانـدند تـو را آسمان را پس از این حادثه گریان كردند گر نبودی، اثر از روضۀ ارباب نبود خلق با حنجر تو ذكر«حسین جان» كردند
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام صادق علیه السلام
ای چـراغ دانـشـت گــیـتی فـروز تا قــیــامت پیــشــتـاز عــلــم روز آفــریــنـش را کــتــاب نــاطــقــی اهــل بــیــنش را امــام صــادقــی صــدق از بــاغ بـیـابـانـت گــلــی مـرغ وحـی از بـوسـتـانت بـلـبـلی نـور دانـش، از چــراغ عــلـم تـو لالـه مـی رویــد ز بــاغ حــلــم تـو روشنی بخـشـیـده بر اهــل زمـان هـمـچـو قـرص آفـتـاب از آسـمـان اهــل دانـش، سـائـل کــوی تـوأنـد تـشـنـه کــامـان لـب جـوی تــوأنـد خضـر در این آستان هـوئی شنـید بوعـلی زین بـوسـتان بـوئی شنـیـد نیست تنها شیــعه مـرهــون دمـت ای گـدای عـلـم و عـرفان عـالـمت جــفــر دُرّی در یَــم عـرفــان تـو کــیــمــیــا از جــابــر حـیــان تــو قلب هستی شد منیر از این چراغ بو بـصیر آمد بصیر از این چـراغ مکـتب فـضلت مـفـضّـل سـاخـتـه شـورها در اهــل فـضـل انـداخـتـه شـعــلـه در دست غـلامت رام شد صبـح باطـل از هـشامت شـام شـد روح، روح از درس قرآنت گرفت لالـۀ حــمـرا ز حـمـرانت گـرفـت آســمــان مـعــرفــت خــاک درت ســــائـــل درس زُراره پــــرورت آفـتـاب از ظـل استـقـلال تو است علم همچون سایه در دنبال تو است ای وجـود عــالـمـی پـا بـسـت تـو ای چـراغ عـقـل هـا در دسـت تـو ای فـروغـت تــافــتــه در سیـنهها روشـن از تـصـویـر تـو آئـیـنـههـا تا تـو هـسـتـی پـیـشـوای مــذهـبـم ذکــر حــق آنـی نـیــفــتــد از لـبـم ذرّه ای از نــور خــورشـیـد تــوأم هـر چـهام در مـعــرض دیـد تـوأم مذهبم را بر مذاهب برتـری است ایده و مشی و مرامم جعـفری است کـیـستـم؛ نـه شـافـعی نه حـنـبـلـی نــیـسـتــم جــز پــیـــرو آل عــلــی ای علـومت را به عـالـم چـیـرگی نـور دانـش بی فـروغـت تـیـرگـی شرح فضلت را چه حاجت بر کتاب؟ آفــتـــاب آمــد دلــیــــل آفـــتــــاب بـا احـادیـث تـو نـور عـلـم تـافـت دین حـیـات خـویشـتن را بازیـافت ای فــدای لعــل گــوهــر بــار تـو هر چه گـردد کهـنه، جـز آثـار تو از تـو دل دریـای نـور داور است چون بحار مجلسی پُر گوهر است شیعه را از تو زلالی صافی است کـافـی شـیـخ کـلـیـنی کـافـی اسـت شیـعـه باشد تا قـیـامت رو سـفـیـد کز توأش پیریست چون شیخ مفـید مشعل تقوا و دینـداری ز تو است شیخ طوسی، شیخ انصاری ز تو است گوهر بحرالعلـوم از بحر تو است ابن شهر آشوبها از شهر تو است مـکـتـبـت شیــخ بــهـا مـیپـرورد سـیــد طــاووس هــا مــیپـــرورد در ریاض فضل تو شاخه گلیست کیست آن گل؛ شیخ حُـر عـاملیست با دمــت روح خــدا مــیپـروری چـون خـمـیـنی مـقـتـدا میپـروری ما از این مکـتب کتـاب آمـوخـتیم ما از این مشعـل چراغ افـروخـتیم این شعار ما به هر بام و دری ست اهل عـالـم مـذهب ما جعـفری ست تـیـرگـیهـا را به دور انـداخـتـیـم خـویش را در بحـر نـور انداختـیم علم گر چه گوهری پُر قیمت است بی چـراغ مـذهـب او ظلمت است ای همـه منصـورهـا مـغـلـوب تو ای تــمــام عــلــمها مکــتــوب تـو ای کــشــیـــده از عـــدو آزارهــا رو ســوی مـقــتــل نهــاده بــارهـا پـای بـنـهــاده بــدان جــاه رفــیــع دسـت بـستــه هــمــره ابـن ربـیــع همچنان نخـلی کـزو ریـزند برگ داد آزارت عـــدو تـا پــای مــرگ سخت باشد سخت، پیری چون ترا ایـسـتـادن پـیـش دشـمـن روی پــا سینهات از سنگ غم بشکسته بود قامتت رنجـور و پـایت خستـه بود پیـش چشـم مصطـفـی خصـم پلـید تا سه نـوبت تـیـغ بر رویت کـشید ای به سینه درد و داغت را درود ای مــزار بـی چــراغـت را درود کــاش مــانــنـد غــبــار غــربـتت مـینــشـسـتـم در کـنــار تــربـتـت کاش بر قـبـر تو هـمچـون آفـتـاب روی خود را مینـهـادم بـر تـراب کــاش مـانـنـد چــراغـی تا سـحـر در بـقـیـعـت داشـتـم ســوز جـگـر صبر مات و بی قرار صبر تو است اشک میثم لالهای بر قـبر تو است
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام صادق علیه السلام
ای كـوی تـو، كـعـبـۀ خـلایــق طالـع ز رخ تو، صبح صادق ای پـایـه ی مـنـبـرت فــراتــر از کـرسـی هـفت چـرخ اخـتر تا نام ز ماه و مهر بـوده است خاک در تو، سپهر بوده است گـفته است خرد، بـس آفـرینت صدها چو «هشام» خوشه چینت گـردش، ز فـلك، اشاره از تـو استـاد خِـرد، «زراره» از تو چون«مومن طاق» ازتوآموخت لب برلب هرچه مدعی دوخت انـدیـشه هر آنچـه بـود مجـمـل بـشـنـیـد مفصل از «مفـضل» گرطالع «بختری» خجسته است در حلقۀ درس تو نشسته است كـی مـكـتـب تو، نظیــر دارد؟ صدها چو «ابـوبصیـر» دارد تا مشعل علم «جابر»افروخت بس نكته،خرد كه ازوی آموخت شد شـهـره به دهـر، مذهب تو «حمران» و«ابان» ومكتب تو فـانـی نـه، كه جـاودانـه ای تـو دریــایــی و بـیـكـرانــه ای تـو ای مـذهـب تـو شـهـیـد پــرور ای مکـتـب تو «مـفـیـد» پرور
: امتیاز
|